ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است
دیدنت این بار دل را خانه ی غم کرده است
ای جوان ! گفتم عصای دست پیری ام شوی
داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است
دیدنت این بار دل را خانه ی غم کرده است
ای جوان ! گفتم عصای دست پیری ام شوی
داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شراره می کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست ؟
قلم که عود نبود ، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند
حل مشکل های هر پیری جوانش می شود
آه این مشکل گشایش را زمین انداختند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه آیین ربنایی هاست
شرح منظوم نینوایی هاست
همه حرفش غم جدایی هاست
چاره ی درد بی دوایی هاست
گریه روزی ماورایی هاست
همه ی سرپناهمان اشک است
تا ابد تکیهگاهمان اشک است
در مسیریم و راهمان اشک است
شیعه ایم و سلاحمان اشک است
اشک ، سجاده ی خدایی هاست
در اِزای دعا دوا کردند
گره ها کور بود ، وا کردند
چقدر لطف ها به ما کردند
شهر را صحن کربلا کردند
عشق ما هم به این گدایی هاست
چه کسی گفته بیکس و کاریم ؟
ما گداها حسین را داریم
به نگاهش همه گرفتاریم
این که غم را فقط خریداریم
حُسن این طور آشنایی هاست
آیه ی بی غلط حسین حسین
سند خط به خط حسین حسین
اسم اعظم فقط حسین حسین
عشق ما این وسط حسین حسین
دل به او بستن از رهایی هاست
تیر و ترکش ؛ مرام داعش نه
اهل حقیم ، اهل خواهش نه
حرف داریم ، با نوازش نه
مرد جنگیم ، میز سازش نه
کار در دست کربلایی هاست
همگی عشق پنج تن داریم
از لباس عزا کفن داریم
پرچم سبز یا حسن داریم
در یمن نیز هم وطن داریم
عشق بالاتر از کجایی هاست
آسمان رد پای ما را دید
سند روضه های ما را دید
مقتل کربلای ما را دید
چشم دنیا ، مِنای ما را دید
فاطمه مادر مِنایی هاست
گریه کردیم بی صدا امروز
مثل جانباز کربلا امروز
سوختیم از دم هوا امروز
گفت آقا : غم مِنا امروز
قصه ی تلخ شیمیایی هاست
بار دادند ، بار عام حسین
نقش سربند ماست نام حسین
منطق ما شده کلام حسین
شرط برجام ماست جام حسین
فتح ما پشت سر جدایی هاست
حرف تحریم درخور ما نیست
چقدر حرفِ این که فردا نیست
گوش ما بر کلام دنیا نیست
به لب سید خراسانی ست
گرچه دوران بی وفایی هاست
در طریقت ادا نباید داشت
سنگری از ریا نباید داشت
وحدتی غیر ما نباید داشت
چشم بر کدخدا نباید داشت
دوره ی ختم کدخدایی هاست
نور داریم و منجلی هستیم
گرچه بی سرصدا ، ولی هستیم
پای دین بی معطلی هستیم
" همدانی " این علی هستیم
شب هشتم شب فدایی هاست
قدمی زد ، قد حرم خم شد
احمد کربلا معمم شد
خیمهها بی رسول اعظم شد
روزگار حسین در هم شد
وقت معراج مصطفایی هاست
در گلو لشکری صدا انداخت
تن او را جدا جدا انداخت
شاه را داغ او ز پا انداخت
آمد و بر زمین عبا انداخت
این عبا ارث مرتضایی هاست
خم شده قدم اکبرم برگرد
خیز از جا سنوبرم برگرد
خبرت رفته تا حرم برگرد
دست در دست خواهرم برگرد
حرفم آغاز بى حیایى هاست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مستِ صهبای توام دل چه خراب است خراب
مستِ خُم علی ام چاره ی من هست شراب
می زند بوسه حسین بر لب سرخ اکبر
مست گردیده پدر از قدح و آن مِی ناب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رؤیت روی تو هر لحظه تماشا دارد
و حسین شوق تماشای تو آقا دارد
دیده سیمای پیمبر به رخِ چون ماهت
هر کسی که به جهان دیده ی بینا دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به دل طبع ترم میل توسل زده است
دل به دیوان دو چشم تو تفأل زده است
ای که باد از نفست راه وزیدن آموخت
فطرس از بال و پرت شوق پریدن آموخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید که از زمین و زمان دلبری کنی
نامت نهاده اند علی ، سروری کنی
پروانه ی دلم به تمنای شعله ات
بالش گشوده است که خاکستری کنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غزل فریضه ی عشق است و از نوافل نیست
بهشت با غزل مدح تو معادل نیست
به موی تو شب و با روی تو سحر کردم
کسی که دل به تو نسپرده است بیدل نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من از نگاه تو امشب ستاره می خواهم
دوباره آمده ام چند باره می خواهم
کنار دفتر شعرم نشسته ام با تو
رسیده ام به غزل استعاره می خواهم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب : قرمز اُخرا
کأنّ المصطفی قد عادَ یولَد مرّةً أخری
یقین روح محمد رفته در جسم علی اکبر
اگر ما می پذیرفتیم مفهوم تناسخ را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می ایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا
ای جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم ، ولی افتاده ام از پا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر مقدمت تغزل شیوا ترانه ریخت
شوریده وار صد غزل عاشقانه ریخت
دست نسیم بر سر راه عبورتان
بارانی از شکوفه ی سیب و جوانه ریخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل حرم می شود سحر ؛ گاهی
که شود صحن دیده تر ؛ گاهی
قطره ی آب در مرور زمان
می کند در حَجَر اثر ؛ گاهی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قبل هر چیزی در عالم نور طاها خلق شد
نور او تا شد دو قسمت ، نور مولا خلق شد
آفرینش غرق ظلمت بود و مثل شب سیاه
صبح سر زد آن زمان که نور زهرا خلق شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت میکشد ، یک دست بر گیسوی تو
نه بر نمی دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل که شد خرسند چیز دیگری ست
چهره با لبخند چیز دیگری ست
تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسه ای چون قند چیز دیگری ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر
لب ترک ترکت را به هم بزن اما
تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
او کعبه ی سروده ی هر انجمن شده است
او دلبر هزار اویس قرن شده است
او "کلنا محمد" آقای کربلاست
گاهی علی و فاطمه ، گاهی حسن شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از عربده ام پر شده میخانه ام امشب
بد مستم و بر گردن پیمانه ام امشب
سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب
زنجیر بیارید که دیوانه ام امشب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل می رود به دل شدگان اقتدا کند
شاید کسی بیاید و او را سوا کند
از آیه های حمد مدد می شود گرفت
باید وسیله ای گره ی بسته وا کند